من با کتونیم قدم میزنم زیر بارون و به تو فکر می کنم
ﻏﺮﯾﺒــــﻪ ﻫﺎ ﮐﻪ ﻫـﯿﭻ . . .
ﺩﻭﺳـــــــﺘﺎﻥ ﻫﻢ ﮔـﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯼ ﺩﻭ ﺳﻪ ﺧﻂ ﺑﯿﺸﺘﺮ
ﺣﻮﺻــــــﻠﻪ ﺍﺕ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﻧـــــﺪ
نشانه میگیری
سنگ می اندازی و بعد خنده کنان !
لِی .. لِی .. لِی ..
پای میکوبی و میروی !
بد جور با دلم “بــــــــــازی” میکنی !
درد دارد وقتی من عاشقانه هایم را می نویسم
دیگران یاد عشقشان میفتند و تو هنوز بی خیالی !
خـوابَم نِمے بَــرَد
بِه هَمـه چیز فِکر کَـرده اَم
بیشتَر بِه تُــو
وَ می دانَــم کِه خوابــے
وَ قَبل اَز بَسته شُدَن چَشــم هآیَـتــــ
بِه هَمه چیــز فِکــر کَرده ای
جُـــز مَـن!
تو مقصری اگر من دیگر ” من سابق ” نیستم!
من را به من نبودن محکوم نکن!
من همانم که درگیر عشقش بودی!
یادت نمی آید؟!
من همانم!
حتی اگر این روز ها هر دویمان بوی بی تفاوتی بدهیم!
تو سکوت می کنی
فریاد زمانم را نمی شنوی!
یک روز من سکوت خواهم کرد!
تو آن روز
برای اولین بار
مفهوم “دیر شدن ” را خواهی فهمید!
آنقدر مدارا کردهام , که دیگر مدارا عادتم شده
وقتی خیلی نرم شدی , همه تو را خمّ میکنند
من را ببین!
همچنان ایستاده اَم
آن کسی که فکـر می کـنی
می شکند بی تو
می شکند امثال " تو" را
اینـــو آویــــــــــزه گوشت کــن!
مگـــه نخوآستــی بــــری؟!
پس اینکــــه گــــریــــــــه می کــــنم یــآ نـــه!
اینــکه شــــآدم یــــآ نـــه!
اینکـــه مو...آظب خــــودم هستــم یـــآ نــه!
بـه خــودم ربط دآره
تـــو کـــه بـــه خــــواسته ات رسیـــدی.
رفتـــی...
پس دیگــــــــه ســـــــآکت شو لعنتی
اشتبــــــاه از مــن بــود
پـر رنـــگ نوشتـــــــــــه بودمـت
به سختــــی پاکـــــ میشـــوی
ولـــی پاکـــت میکـــنم.
کفشهایم را نده
پا برهنه میروم تا در تنهایی خود
با نگاه کردن به پاهایم عبرت بگیرم
که من کجا و تو کجا!